مشروح مطلب
 
کد مطلب:155
موضوع:هنر جمع آوري اطلاعات موجب عزیز شدن ایاز شد
تعداد بازدید:1859
   
متن حكايت : مي گويند سلطان محمود غزنوي غلامي به نام اياز داشت كه خيلي برايش احترام قائل بود و در بسياري از امور مهم نظر او را هم مي پرسيد و اين كار سلطان به مزاق درباريان و خصوصاً وزيران او خوش نمي آمد و دنبال فرصتي مي گشتند تا از سلطان گلايه كنند تا اينكه روزي كه همه وزيران و درباريان با سلطان به شكار رفته بودند، وزير اعظم به نمايندگي از بقيه، پيش سلطان محمود رفت و گفت: «چرا شما اياز را با وزيران خود در يك مرتبه قرار مي دهيد و از او در امور بسيار مهم مشورت مي طلبيد و اسرار حكومتي را به او مي گوييد؟» سلطان گفت: «آيا واقعاً مي خواهيد دليلش را بدانيد؟» وزير جواب داد: «بله» سلطان محمود هم گفت: «پس تماشا كن.» سپس اياز را صدا زد و گفت: «شمشيرت را بردار و برو شاخه هاي آن درخت را كه با اينجا فاصله دارد ببر و تا صدايت نكرده ام سرت را هم بر نگردان» و اياز اطاعت كرد. سپس سلطان رو به وزير اولش كرد و گفت: «آيا آن كاروان را مي بيني كه دارد از جاده عبور مي كند. برو و از آنها بپرس كه از كجا مي آيند و به كجا مي روند.» وزير رفت و برگشت و گفت: «كاروان از مرو مي آيد و عازم ري است.» سلطان محمود گفت: «آيا پرسيدي چند روز است كه از مرو راه افتاده اند.» وزير گفت: «نه» سلطان به وزير دومش گفت: «برو بپرس.» وزير دوم رفت و پس از بازگشت گفت: «يك هفته است كه از مرو حركت كرده اند.» سلطان محمود گفت: «آيا پرسيدي بارشان چيست؟» وزير گفت: «نه» سلطان به وزير سوم گفت: «برو بپرس.» وزير سوم رفت و پس از بازگشت گفت: «پارچه و ادويه جات هندي به ري مي برند.» سلطان محمود گفت: «آيا پرسيدي چند نفرند؟» و ... به همين ترتيب سلطان محمود كليه وزيران به نزد كاروان فرستاد تا از كاروان اطلاعات جمع كند. سپس گفت: «حال اياز را صدا بزنيد تا بيايد.» و اياز كه بي خبر از همه جا مشغول بريدن درخت و شاخه هايش بود آمد. سلطان رو به اياز كرد و گفت: «آيا آن كاروان را مي بيني كه دارد از جاده عبور مي كند برو و از آنها بپرس كه از كجا مي آيند و به كجا مي روند.؟» اياز رفت و برگشت و گفت: «كاروان از مرو مي آيد و عازم ري است.» سلطان محمود گفت: «آيا پرسيدي چند روز است كه از مرو راه افتاده اند؟» اياز گفت: «آري پرسيدم. يك هفته است كه حركت كرده اند.» سلطان گفت: «آيا پرسيدي بارشان چه بود؟» اياز گفت: «آري پرسيدم. پارچه و ادويه جات هندي به ري مي برند» و بدين ترتيب اياز جواب تمام سؤالات سلطان محمود را بدون اينكه دوباره نزد كاروان برود جواب داد و در پايان سلطان محمود به وزيرانش گفت: «حال فهميديد چرا اياز را دوست مي دارم؟» فرستنده حكايت : احمد، رضا
 
بازگشت
 
Skip Navigation Links.
 
Skip Navigation Links.
Skip Navigation Links.
 
 
کاربر مهمان خوش آمدید
۱۴۰۳ شنبه ۱ ارديبهشت