کد مطلب: | 125 |
موضوع: | من می خواهم عینک بزنم تادیگران مرا ببینند |
تعداد بازدید: | 2309 |
|
نويسنده حكايت : شنوره، وولف ديتريش
منبع : روزنامه همشهري، چهارشنبه 1 شهريور 1385، سال چهاردهم، شماره 4066، ص 24
--------------------
متن حكايت:
مارمولكي رفت پيش ماري كه چشمپزشك بود. از او خواست برايش عينكي تهيه كند.
مار گفت: "عينك به چه درد تو ميخورد؟ مگر با عينك و بيعينك فرقي ميكند؟ تو كه جايي را نميبيني."
مارمولك گفت: "عينك كه بزنم ديده ميشوم
|